این روزها رسیدن را دوست ندارم

این روزها آنچه دوست دارم در مسیر بودن است

این روزها بیشتر خنده هایم تصنعی است

این روزها کمتر حرف می زنم

این روزها آهسته تر قدم برمی دارم

این روزها مدام شبهی مقابل چشمانم است

این روزها ساعت ها کتاب جلویم باز است

 بی آنکه صفحه ای خوانده باشم

این روزها زودرنج شده ام


این روزها دوست دارم بنشینم ساعت ها خیره شوم به نقطه ای

بی صدا، بی حرکت، بی دغدغه...

این روزها خبرنوشتن  که عاشقش بودم برایم تبدیل به عذاب شده

این روزها ترافیک دیگر اذیتم نمی کند

این روزها بی دلیل گریه ام می گیرد

این روزها چیزی در من می شکند

این روزها...

.

.

.