....

ای کوه بلند

بگو آن مهربان کی خواهد آمد
بهار مردمان کی خواهد آمد

گاهی اوقات

گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها



ناخود آگاه لبخندی روی لب می نشاند...



دوست دارم این لبخند های بیگاه را



و این بعضی ها را ...

 

 

 

بخــوانید امــا تفـکر کنیـــد! (2)



 

 
 

  

  
  
  
 
 
 

 
 
 

 
 
 

 
 
 
 
  
  
  
 
 
 

 
 
 

 
 
 
 
  
  
  
 
 
 


 

 

 
 
 

....

آنشرلي هم نشديم

تا يكي از ما بپرسه:

آنه تكرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت؟؟

ما كه را گول زديم؟؟!

بي خودي پرسه زديم صبح مان شب بشود

بي خودي حرص زديم سهم مان كم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا برديم وقسم ها خورديم

ما به هم بد كرديم ما به هم بد گفتيم

ما حقيقت ها را زير پا له كرديم

.چقدر حظ برديم كه زرنگي كرديم

از شما مي پرسم ما كه را گول زديم؟؟!

دگر غصه چرا؟؟؟

غصه اگر هست بگو تا باشد

معني خوشبختي بودن اندوه است

اين همه غصه و غم

اين همه شادي و شور

چه بخواهي وچه نه

ميوه ي يك باغند

همه را با هم وبا عشق بچين...!

ولي از ياد مبر

پشت هر كوه بلند سبزه زاريست پر از ياد خدا

و در آن باز كسي ميخواند

كه خدا هست،خدا هست دگر غصه چرا؟؟؟

ر یک دهکده پیرمردی تنها زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .

ادامه نوشته

» دعا برای حفظ و سلامتی آقا امام زمان (عج):


 

 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن

صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ

فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ

وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً

حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا" 

 خدایا، در این لحظه و در تمام لحظات،
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولىّ‏ات
حضرت حجّة بن الحسن-
كه درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد
باش، تا او را به صورتى كه خوشایند اوست
و همه از او فرمانبرى مى‏نمایند
ساكن زمین گردانیده،
و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى

التماس دعا

یه جایی

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمیاونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "
همین طوری پرسیدم" هست.

قدری احساسات پشت "
به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "
چه میدونم" هست.

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.

برگرفته از وبلاگ یک خبرنگار

باید...

نوای  الله اکبر فضای غروب را عطراگین نمود

        وقت شکستن پرهیزاست

                                   باید دعاکنم

مدرسه

w8139_LittlePencil.jpg

دیروزم را ،مایوسانه مرور میکنم

دوران دبیرستان وهیاهو وعشق وآموختن.

دوران تا سپیده بیدار ماندن وتاریخ وفات و ولادت پادشاهان منقرض شده ی کوچه های خاک گرفته ی تاریخ را بلغور نمودن.

دوران چشمهای شب بیداری کشیده،برای بخاطر سپردن کوههای البرز و دره های مخوف وفلات های به انزوا رسیده.

دوران خیره شدن درون نی نی چشمان دبیر با احساس ادبیات فارسی وتا عمق شعر مجهول ژاله ،همپای اشک تاختن

آنروزهای پر طپش ،شوق آموختن مگر مجال خواب میدادحتی فرصت عاشق شدن نیز نداشتیم .

بزرگترین وعزیزترین آرزوی آنروزهایم حفظ اشعار حافظ شیرازی بود ونمره ی بیست گرفتن از دستان تجربه ی دبیر زبان وعربی وادبیات وفلسفه.

دیروزم را مایوسانه مرور می کنم

ومی اندیشم که من پس از گذشت اینهمه سال ،هنوز هم عاشق شعرم

عاشق سوگنامه ی رستم وسهراب

عاشق مثنوی های عارفانه ی مولانا و عاشقانه ی سعدی

ومی اندیشم که چقدر دلم برای قلم وکاغذ هایم تنگ شده.

از من از جهانی دگرم


....

دلـــم يک کـوچه می خواهـد

بی بن بست


. . .
و بــــارانـــی نـــم نـــم


. . .
...
و يک خـــدا ، کـــه کمـی بــا هـــم راه بــرویــــم


!!
همـيـــن



!!!

تا خدا

قصه آدم، قصه یك دل است و یك نردبان


قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا


آسمان آبی


میخوام پرواز کنم به آسمان آبی بلند خیالی ،

 میخواهم دست بزنم به موج زلال آبی ....

آبی مثل روحم

 مثل آسمان

 و دور شم از سیاهی.... از .... از ....!

بله !

برگرفته از رویای آبی

خدایا

گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org

برگرفته از رویای آبی

من شاه شطرنجم


گیرم که باخته ام !!!

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیاندازد .

شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!

آرزو  نمیكنم، آرزو میسازم .

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،

من همانی ام که حتی فکرش را  نمی توانی بکنی .

زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !

زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !

''من زانــــو نمی زنم. . ."

برگرفته از رویای آبی

ماجراي ازدواج حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) از زبان امام رضا(ع)

پرده‌ي اول؛ علي: دل من

تصميم به ازدواج گرفته بودم ولي جرأت نمي‌کردم اين مطلب را به سرورم بگويم، اما شب و روز در فکر آينده‌ي خود بودم، تا اينکه يك روز كه پيش حبيبم بودم به من گفت: علي جان! با ازدواج چطوري؟ من كه سرم پايين بود، زير چشمي مي‌ديدم كه پيامبر چه لذت پدرانه‌اي مي‌برند از اينكه به دامادي من فكر مي كند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است.  اما دلم عين سير و سركه مي‌جوشيد، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبري باخته بودم و مي‌ترسيدم كه حضرت كس ديگري را به من پيشنهاد دهد. در قبيله ما، قريش، دختر كم نبود، اما آنكه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.


ادامه نوشته

جنس آدم...

پشت ویترین مغازه ها


جنس هایی هست که خیلی گرونن


یه چیزایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه


اما گاهی یه گوشه ای، یه چیزی میذارن، که شاید کهنه باشه ، شایدم معمولی


اما روش نوشته " فروشی نیست "


آدم باید ازون جنس باشه

وقتی دلت خسته شــد ،


 


وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر خنده معنایی ندارد ...

فـقـط می خندی تا دیگران ،

غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !


وقتی دلت خسته شــد ،


دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند

حافظ


انگشتانم

لای ورق های دیوان حافظ می رود


دست دلم میلرزد


...... ....... ........


امـــــــــا به خواجه می سپارم


تا امید را از دلم نگیرد


دلم میخواهــــــد همیشه بگوید:


یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......

67188009217747539162.jpg

....

قضاوتی عادلانه.

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن
؛از خیابانها، صخره ها و کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم،
اشکهایی را بریز که من ریختم ،
دردها و خوشیهای من را تجربه کن ،
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپا خیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ..
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی....قضاوتی عادلانه.

کفشهایم

      سایه حرف می زند با من

دغدغه دارم

            کفش هایم هنوز بوی

                                   کهنگی می دهد

در همین نزدیکی گویا

                بادبادکی را با تیر زده اند

صدای ناله می آید،

               فریادی را با شمشیر زده اند

برگ ها مات و مبهوت،

ثانیه ها در سکوت،

هوا، گاهی ابری و گاه بارانی

موج ناآرام،

        ساحل تند دل طوفانی

   حوصله، نایاب

       قفسه ای ساخته ام

             دل در آن زندانی

     کفش هایم هنوز بوی

                                   کهنگی می دهد

پاشنه هایم

خسته از عبور ماندن

      خستگی، تمام وجود من است

تن خسته را از یاد مبرید

برگرفته از دردنامه های یک خبرنگار


چند قطره از دریای  فضایل جوادالائمّه علیه السلام


    (1) ابن قیاما نامه ای کنایه آمیز به امام رضا(ع) نوشته بود. گفته بود: تو چه امامی هستی که فرزند نداری؟
    حضرت با ناراحتی جواب داده بود: « تو از کجا می دانی که من فرزندی نخواهم داشت. به خدا شب و روز نمی گذرد جز این که خداوند به من پسری عنایت خواهد کرد که به سبب او میان حق و باطل را جدایی می دهد»
    (2) وقتی امام جواد(ع) به دنیا آمد، امام رضا(ع) فرمود: «حق تعالی فرزندی به من عطا کرد که هم چون موسی بن عمران دریاها را می شکافد و مثل عیسی بن مریم خداوند مادرش را مقدس گردانیده و او طاهر و مطهر آفریده شده» آن وقت مرثیه فرزندش را خواند و گفت: «این کودک به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان ها برایش گریه خواهند کرد، خدای متعال بر دشمن و قاتل او غضب خواهد کرد؛ آنها بعد از قتل او بهره ای از زندگی نخواهند برد و به زودی به عذاب الهی واصل خواهند شد.»
    (3)   ابویحیی صنعانی می گوید: در مکه به محضر امام رضا(ع) شرفیاب شدم. دیدم حضرت میوه  در دهان فرزندشان ابوجعفر(امام جواد(ع) می گذارند. عرض کردم: این همان مولود پرخیر و برکت است؟
    فرمود: آری. این مولودی است که در اسلام، مانند او و برای شیعیان ما، بابرکت تر از او زاده نشده است.
    (4)  مردی خدمت امام رضا(ع) آمد و گفت: زبان پسرم سنگینی دارد. فردا او را پیش شما می فرستم تا دستی بکشید و برایش دعا کنید. هرچه باشد او غلام شماست. امام(ع) فرمود: او غلام ابی جعفر(امام جواد) است. فردا او را خدمت ابی جعفر بفرست.
    (5) محمدبن حسن بن عمار می گوید: یک روز در مدینه خدمت علی بن جعفر عموی گرامی امام رضا(ع) نشسته بودم. در همین هنگام امام جواد(ع) هم وارد شد. دیدم که علی بن جعفر با سرعت از جا بلند شد و بدون کفش و عبا به استقبال امام جواد(ع) رفت و دستش را بوسید و به او احترام زیادی گذاشت.امام جواد(ع) به او فرمود: «ای عمو! خدا رحمتت کند؛ بنشین» علی بن جعفر گفت: آقای من! چطور بنشینم و شما ایستاده باشی؟ وقتی علی بن جعفر به جای خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: شما عموی پدر او هستید و با او این طور رفتار می کنید؟ علی بن جعفر دست به محاسن سفیدش گرفت و گفت: «ساکت باشید؛ اگر خدای عزوجل این ریش سفید را سزاوار امامت ندانست اما این کودک را سزاوار دانست و چنین مقامی به او عطا کرد، چرا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه بر خدا از سخن شما.

یه وقتایی

یه وقتایی خودمو بغل می کنم و میگم:

                            غصه نخور دیوونه من که باهاتم!

دست...

از دل و ديده ، گرامی تر هم
آيا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و ديده گرامی تر :
دست !
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل كنی از دنيا ،
دستاورد است !

زن...

زنی را دیدم :
زاده شده بود تا دختر کسی باشد !
بالید تا خواهر کسی باشد !!
ازدواج کرد تا زن کسی باشد !!!
زاد تا مادر کسی باشد !!!!
برای همه کسی بود و برای خودش هیچ کس !!!!!
سلامت باشی " زن " همیشه

حس کودکانه ....

کوچيک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست

ولي مگه خدا هم گريه می کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!!

دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم

اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم

تا پاک و آسمانی شوم!

آسمان که خاکستری مي شد دل منم ابری می شد


... حس می کردم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند

 

همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه ی من


می گفت: خدا دلش از دست آدما گرفته

اندر احوالات زندگی....

زندگی شاید لبخند زیبای کودکیم باشد....

شادی های وجودی بچگی هایم...

دوست داشتن های خالصانه و بی ریای یک خردسال...

دستان گرم و تقوای پدر...عشق و ایمان زیبای مادر...

زندگی این بود...این هست...و همین خواهد بود

عاشق شدن مثل دست زدن به آتش می مونه....

پس سعی کن تا وقتی جراتش رو پیدا نکردی....

هیچ وقت بهش دست نزنی.....

اما اگه بهش دست زدی....

سعی کن طاقتش رو داشته باشی

همیشه

همیشه از خودم میپرسم چرا اونهایی که دم از رفاقت میزنند تو لحظه های بی کسی قیدد رو راحت میزنند
کاش دوستی ادم ها مثل دوستی دست و چشم بود
اگه دقت کرده باشی هر عضوی از بدنمون که درد میکنه بجاش چشممونه که گریه می کنه
یا وقتی چشم گریه میکنه این دسته که بر میگرده و اشک چشم رو پاک میکنه
یه روز از دلم پرسیدم نظرت در مورد عشق چیه ؟ به نظرت عشق غم داره یا شادی
میدونی چی گفت؟
گفت عشق نه غم داره نه شادی
عشق فقط انتظاره
من بارها به خودم میگم تو طلوع یه دوست خوب هیچ وقت غروبی نیست

پس زندگی کن با کسی که دوستش داری .

اما از همه اینها که بگذریم کاش میشد به زمانی برمی گشتیم

که تنها غم زندگیمون شکستن نوک مدادمون و ترکیدن بادکنمون بود.