....

ای کوه بلند
بگو آن مهربان کی خواهد آمد
بهار مردمان کی خواهد آمد

ای کوه بلند
بگو آن مهربان کی خواهد آمد
بهار مردمان کی خواهد آمد
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها
ناخود آگاه لبخندی روی لب می نشاند...
دوست دارم این لبخند های بیگاه را
و این بعضی ها را ...

تا يكي از ما بپرسه:
آنه تكرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت؟؟
بي خودي پرسه زديم صبح مان شب بشود
بي خودي حرص زديم سهم مان كم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا برديم وقسم ها خورديم
ما به هم بد كرديم ما به هم بد گفتيم
ما حقيقت ها را زير پا له كرديم
.چقدر حظ برديم كه زرنگي كرديم
از شما مي پرسم ما كه را گول زديم؟؟!
غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي بودن اندوه است
اين همه غصه و غم
اين همه شادي و شور
چه بخواهي وچه نه
ميوه ي يك باغند
همه را با هم وبا عشق بچين...!
ولي از ياد مبر
پشت هر كوه بلند سبزه زاريست پر از ياد خدا
و در آن باز كسي ميخواند
كه خدا هست،خدا هست دگر غصه چرا؟؟؟
ر یک دهکده پیرمردی تنها زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
خدایا، در این لحظه و در تمام لحظات،
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولىّات
حضرت حجّة بن الحسن-
كه درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد
باش، تا او را به صورتى كه خوشایند اوست
و همه از او فرمانبرى مىنمایند
ساكن زمین گردانیده،
و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
التماس دعا
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.
برگرفته از وبلاگ یک خبرنگار
وقت شکستن پرهیزاست
باید دعاکنم
دیروزم را ،مایوسانه مرور میکنم
دوران دبیرستان وهیاهو وعشق وآموختن.
دوران تا سپیده بیدار ماندن وتاریخ وفات و ولادت پادشاهان منقرض شده ی کوچه های خاک گرفته ی تاریخ را بلغور نمودن.
دوران چشمهای شب بیداری کشیده،برای بخاطر سپردن کوههای البرز و دره های مخوف وفلات های به انزوا رسیده.
دوران خیره شدن درون نی نی چشمان دبیر با احساس ادبیات فارسی وتا عمق شعر مجهول ژاله ،همپای اشک تاختن
آنروزهای پر طپش ،شوق آموختن مگر مجال خواب میدادحتی فرصت عاشق شدن نیز نداشتیم .
بزرگترین وعزیزترین آرزوی آنروزهایم حفظ اشعار حافظ شیرازی بود ونمره ی بیست گرفتن از دستان تجربه ی دبیر زبان وعربی وادبیات وفلسفه.
دیروزم را مایوسانه مرور می کنم
ومی اندیشم که من پس از گذشت اینهمه سال ،هنوز هم عاشق شعرم
عاشق سوگنامه ی رستم وسهراب
عاشق مثنوی های عارفانه ی مولانا و عاشقانه ی سعدی
ومی اندیشم که چقدر دلم برای قلم وکاغذ هایم تنگ شده.
از من از جهانی دگرم


میخواهم دست بزنم به موج زلال آبی ....
آبی مثل روحم
مثل آسمان
و دور شم از سیاهی.... از .... از ....!
بله !

برگرفته از رویای آبی
گیرم که باخته ام !!!
اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیاندازد .
شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!
آرزو نمیكنم، آرزو میسازم .
لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،
من همانی ام که حتی فکرش را نمی توانی بکنی .
زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !
زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !
''من زانــــو نمی زنم. . ."

برگرفته از رویای آبی
پشت ویترین مغازه ها
جنس هایی هست که خیلی گرونن
یه چیزایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه
اما گاهی یه گوشه ای، یه چیزی میذارن، که شاید کهنه باشه ، شایدم معمولی
اما روش نوشته " فروشی نیست "
آدم باید ازون جنس باشه


دغدغه دارم
کفش هایم هنوز بوی
کهنگی می دهد
در همین نزدیکی گویا
بادبادکی را با تیر زده اند
صدای ناله می آید،
فریادی را با شمشیر زده اند
برگ ها مات و مبهوت،
ثانیه ها در سکوت،
هوا، گاهی ابری و گاه بارانی
موج ناآرام،
ساحل تند دل طوفانی
حوصله، نایاب
قفسه ای ساخته ام
دل در آن زندانی
کفش هایم هنوز بوی
کهنگی می دهد
پاشنه هایم
خسته از عبور ماندن
خستگی، تمام وجود من است
تن خسته را از یاد مبرید
برگرفته از دردنامه های یک خبرنگار
غصه نخور دیوونه من که باهاتم!

ولي مگه خدا هم گريه می کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!!
دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم
تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری مي شد دل منم ابری می شد
... حس می کردم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند
همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه ی من
می گفت: خدا دلش از دست آدما گرفته

شادی های وجودی بچگی هایم...
دوست داشتن های خالصانه و بی ریای یک خردسال...
دستان گرم و تقوای پدر...عشق و ایمان زیبای مادر...
زندگی این بود...این هست...و همین خواهد بود
عاشق شدن مثل دست زدن به آتش می مونه....
پس سعی کن تا وقتی جراتش رو پیدا نکردی....
هیچ وقت بهش دست نزنی.....
اما اگه بهش دست زدی....
سعی کن طاقتش رو داشته باشی
پس زندگی کن با کسی که دوستش داری .
اما از همه اینها که بگذریم کاش میشد به زمانی برمی گشتیم
که تنها غم زندگیمون شکستن نوک مدادمون و ترکیدن بادکنمون بود.