شیرینی ناصح
یک انگشتر قلمه زشت دستش کرده
و داره می خنده
آخه دخترمون می خواد عروس بشه
یک انگشتر قلمه زشت دستش کرده
و داره می خنده
آخه دخترمون می خواد عروس بشه
و اکنون با تو بگویم که کار با عشق چیست؛
کار با عشق آن است که پارچه ای را با تار و پود قلب خویش ببافی،
بدین امید که معشوق تو آن را بر تن خواهد کرد.
کار با عشق آن است که خانه ای را با خشت محبت بنا کنی،
بدین امید که محبوب تو در آن زندگی خواهد کرد.
کار با عشق آن است که دانه ای را با لطف و مهربانی بکاری و
حاصل آن را با لذت درو کنی
چنان که گویی معشوق تو آن را تناول خواهد کرد
و بالاخره کار با عشق آن است
که هرچیز را با نَفَس خویش جان دهی
و بدانی که پاکان و قدیسان عالم در کار تو می نگرند.
«جبران خلیل جبران»
چه گرم می شود گاهی ساده...
به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
به یک گوش دادن خالی ...
بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدنه درست !
به لبخند!به یک سلام !
به یک تعریف
به یک تایید
به یک تبریک ...!!!
برگرفته از صدای نم نم بارون
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی. دختر گریه می کرد.
پیرمرد از دختر پرسید: چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم.
پیر مرد گفت : ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره.
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !
.jpg)
گل زری جون امروز رفته مشهد
و دلم من براش خیلی تنگه
گل زری زودتر بیا!! مو تنهایی چه کار کنم
خود که برام و در
دلم نه عشق میخواهد، نه دروغ های قشنگ!
نه ادعاهای بزرگ، نه بزرگ های پر ادعا!
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد و یک دوست ...
دوستی که بشود با او حرف زد و پشیمان نشد !!!
آدم دلش یک آشپزخانه آرام
یک لیوان چای
و مادرش را می خواهد.
امروز مطابق همه سالها از صبح علی طلوع پیامک های تبریک روز خبرنگار آغاز شد
به پاس مهربانی همه دوستانی که به یاد ما بودند این پست را می نویسم تا سندی بر تایید مهربانی هایشان باشد
آدینی- روابط عمومی کانون: سلام دوست من هم روزتام مبارک هم عیدتان در پناه حق سربلند باشید انشاءا...
سلام همکار گرامی روز خبرنگار روز عبور از مرزهای سخت پرزش روز بزرگداشت جستجوگران حقیقت بر شما مبارک و استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجودتان به دوستی و همکاریتان افتخار می کنیم و سعادتان را ارزوداریم مدیریت دفتر
برنا- امداد: به راستی چه زیباست اندیشه ای که در مقابل قلم زانو زند و واژه هایی که در خدمت بیان حق برآید 17مرداد روز خبرنگار بر شما مبارک
روابط عمومی استانداری: کسی که قلم به دست می گیرد باید تقوا ، صداقت ، عفاف و انصاف نسیت به دیگران جزو طبیعت ثانوی اش بشود. مقام معظم رهبری ( حفظه ا...) 17 مرداد ماه روز خبرنگار گرامی باد.
روابط عمومی اداره ورزش و جوانان : با سلام و آرزوی قبولی صاعات و عبادات فرا رسیدن 17 مردادماه روز خبرنگار را به جنابعالی که از تلاش گران این عرصه خطیر و فرهنگ ساز هستند صمیمانه تبریک و تهنیت می گوییم .
رمضانی شبستان: به راستی چه زیباست اندیشه ای که در مقابل قلم زانو زند و واژه هایی که در خدمت بیان حق برآید روز خبرنگار بر شما مبارک
دست همه اونایی که به یاد ما بودن درد نکنه
دست همه اونایی که به یاد ما نبودن هم درد نکنه
تا 17 مرداد سال دیگر
یک خبرنگار در کار روزمره خود همواره با اتفاقات متنوعی برخورد می کند که ممکن است این اتفاقات شیرین و یا تلخ باشد.
همه می گویند خبرنگار زبان گویای جامعه است شاید به این خاطر باشد که باید تمامی کم و کاستی ها بدون هیچ گونه تغییری منعکس شود و خبرنگار همواره پای ثابت رفع این کاستی هاست .
خبرنگاری برای من یک عشق است یعنی همان حسی که جز خوبی چیزی به چشم نمی آید. گرچه استرس ها و برخی بی مهریها گاهی قدرت و توان کار را پایین می آورد اما بی شک اینها قادر نخواهد بود که یک خبرنگار ترک کار خود کند.
تلخ ترین خاطره ام از کار خبرنگاری این است که یک روز برای اولین بار در دادگاه قتلی شرکت کردم تا گزارش این دادگاه را بنویسم . از آنجا که اولین بار بود محیط دادگاه را می دیدم استرس و ترس زیادی داشتم که این استرس و ترس با ورود قاتل مضاعف شد. در کنار دو خبرنگار دیگر نشسته بود و به تقلید از آن ها هر آنچه که اتفاق می افتاد و هر کلمه ای که گفته می شد را عینا می نوشتم. حدود یک ساعتی از دادگاه گذشت و نوبت به نمایش فیلم بازسازی صحنه قتل رسید با دیدن تصاویر و فیلم حالم بسیار منقلب شد.
اما با این وجود تمام تلاشم را کردم که تا آخرین ثانیه دادگاه را نگارش کنم .
از آنجا که تنظیم گزارش دادگاه با تنظیم سایر اخبار و گزارش ها کمی متفاوت است با ترس و دلهره زیاد به محیط تحریریه روزنامه رفتم و با وجود اینکه حتی نای حرف زدن نداشتم شروع به نگارش داستان گونه دادگاه قتل کردم گاهی هنگام نگارش اشک می ریختم اما بالاخره به اتمام رسید. تمام یک صفحه روزنامه را این گزارش به خود اختصاص داده بود و با توجه به اینکه کار صفحه آرایی آن با تاخیر انجام شد مجبور بودم در ویراستاری آن نیز به همکاران کمک کنم .بالاخره ساعت 9 شب کار صفحه حادثه به تمام شد و راهی منزل شدم اما از آن شب تا مدتها صحنه قتل مادر و دختری که داستانشان را به تحریر کشیده بودم جلوی نظرم بود. و این اولین و آخرین گزارش حادثه ای بود که در طول مدت خبرنگاری ام نوشتم.
خاطرات شیرین خبرنگاری ام خیلی زیاد است اما مهمترین آنها همان زمانی بود که با تهیه یک گزارش مشکل یک محله شهر یا یک روستا را پیگیری کرده ام و پاسخ مسئولین را در قالب وعده ها( عملیاتی یا غیر عملیاتی ) دریافت نمودم.
چه قدر خوش گذشت به خصوص قسمت آش خورونش مگر نه زری !!!!؟؟؟؟//

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
با شنیدن خبر به دنیا آمدن فرزند ارشد مدیریت
همه مان برای سه روز تعطیل عمومی خود را آماده داشتیم
که از جانب مدیریت محترم به ما ابلاغ شده شما همیجوری تعطیل هستید!!!!
برای سارا:
سارا خانم تولد پسرت در این این ماه قشنگ مرداد مبارک باشه
باز نبینیم هرروز بذاریش توی یک تشت وایتکس که ضد عفونی بشه!!!!!
خدایا بابت همه چیز شکرت
خدا قول می دم قول قول قول که دیگه بشم یک بچه خوبه و آروم
نه گله می کنم نه شکایت فقط می گم شکرت
خدا خیلیی خیلی شکر که همه چیز رو درست کردی و گذاشتی سرجاش
![]()
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد .
یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را .
دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
چقدر ندبه بخوانم!چرا نمی آیی؟
چه دیده ای که از این دل شکسته بیزاری؟
نیا به دردخودم گریه میکنم باشد
شما که از بدی حال من خبر داری
امان نمیدهم گریه،دردودل دارم
به سینه مانده چه ناگفته های بسیاری
به جان مادرت آقا بکار می آیم
مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری!
کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید
» عمران صلاحی »
در هیاهوی زندگی دریافتم
که چه دویدنهایی که فقط پاهایم را از من گرفت
درحالی که گویی ایستاده بودم.
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد
در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم کسی هست
که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمی شود
"به همین سادگی"
ای کاش نه می دویدم و و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم.
دیشب از بس خسته بودم حوصله نداشتم که از مامانم بپرسم چه ساعتی به دنیا اومدم
اما صبح که با انگشتام داشتم می شمردم فهمیدم 26 سال از خدا عمر گرفتم و حال پا گذاشتم تو بیست و هفتیم سال زندگیم
امروز خیلی از خاطرات خوب کودکیم جلوی چشمم اومد خاطراتی که فقط یک شبح ازش به یاد دارم
خدا امروز این دو کلمه رو برای تو مینویسم هر چند که می دونم قبل از این نوشتن ازش خبر داشتی
خدا در همچین روزی منو فرستادی این دنیا برای خیلی از کارهایی که خوب می دونم یا انجام ندادم یا با کوتاهی انجام دادم نمدونم روزی که منو می فرستادی برای چند سال به من فرصت دادی
اما خدا اینقدر از این آدمهایی زمینی ات که حرفم رو نمی فهمند دلم گرفته که دیگه کوله بارم رو بستم
خدا فقط منتظر یک اشاره ام از تو
خدا زندگی کردن بین آدمهایی که حرفم رو نمی فهمند خیلی سخته
آدمهایی که حکایشون همان ـ«هر کسی از ظن خود شد یار من» هست
خدا می دونم دارم پرت و پلا می کنم و خوب می دونم تو اینقدر بزرگ و کریم هستی
که سربه سر بنده های نادونت نمی ذاری
ولی خدا دلم یک حرم می خواد دلم امام رضا می خواد و یک دل سیر که گریه کنم
خدا امسال که قراره بزرگتر بشم تو کمک کن که بزرگ بشم
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند.
حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند.
و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...
ما هم برای خودمان خوشیم!
مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان شعر بخواند و از مردی که زیر پنجره مان شعر می خواند توقع داریم که عضو ارشد یک جایی باشد.
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند! مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند.
بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند.
دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟
در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما. بیایید بس کنیم.
بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.
مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند.
فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.