شما یادتون می یاد؟

شما یاد تون میاد ؟ چند روز مونده بود به عید پیک بهاری می گرفتیم خوشحال 

می اومدیم خونه و نصف بیشترش رو همون شب اول پر می کردیم!

شما یادتون می یاد ؟ علاوه بر پیک بهاری معلم یک عالمه مشق هم می گفت  یک دفتر نو برمی داشتیم و شروع می کردیم به نوشتن! اولش که دفتر رو گل منگلی 

می کردیم ، همه صفحات رو با مداد قرمز خط کشی می کردیم ، برچسب 

می چسبوندیم، علامت سوالها و  نقطه ها رو با قرمز می ذاشتیم ، بعدش چند روز که 

می گذشت دیگه از شوق می افتادیم!

شما یادتون می یاد؟ برای خرید ماهی قرمز که می رفتیم بیرون مامانمون به تعداد همه مون ماهی می خرید که دعوا نکنیم بعدش ماهی خوشکله مال دخترا بود!

شما یادتون می یاد ؟ برنامه های تلویزیونی  عید «کلاه قرمزی» و «پسرخاله» 

شما یاد تون می یاد ؟عیدی می گرفتیم هی با خواهر و برادرامون می شمردیم ببینیم کی بیشتر عیدی گرفته اونی که بیشتر گرفته بود هی پزش رو می داد.

 شما یادتون می یاد؟ مامانا هی می گفتن پولهای عیدی رو بده برات جمع کنم بعدش دل کندن از عیدی ها چقدر سخت بود!

شما یاد تون می یاد؟ روز اول عید،  صبح بیدار می شدیم اولین کاری که می کردیم لباسای نو مون رو می پوشیدیم می رفتیم سر کوچه می ایستادیم تا دوستامون هم یکی یکی بیان بیرون!

شما یادتون می یاد؟ خونه فامیل که 

می رفتیم تو راه یک ریز مامانمون سفارش می کرد موقع تعارف کردن شیرینی فقط یکی برداری!

شما یادتون می یاد؟ عید دیدنی 

می رفتیم روستا زنجبیلی های تیز 

می آوردند که نمی تونستیم بخوریم !

شما یادتون می یاد؟ سیزده به در چقدر زود تموم می شد روز بعدش که می خواستیم بریم مدرسه تازه می نشستیم پای دفتر مشق اما تموم نمی شد و تو مدرسه می گفتیم: خانوم یادمون رفته دفترمون رو بیاریم !

شما یادتون می یاد ؟ موضوع انشا بعد از عید این بود که« تعطیلات را چگونه گذراندید؟» و ما چه حرف ها که برای گفتن داشتیم!

• برزجی

دلم امام رضا می خواد

حرم مطهر امام رضا(ع) درآستانه نيمه شعبان



غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد 

از شما دور شدن زار شدن هم دارد 

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند 

عبد آلوده شدن خوار شدن هم دارد 

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست 

بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد 

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند 

لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

ولادت با سعادت حضرت زينب (س) مبارک باد


تولد زينب(س) و گريه پيامبر بر مصايب آن

زينب كبرى (س) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. 

رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش ‍حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود:

((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).

فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (س) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديداً ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟!

رسول خدا (ص) فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبت هاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)).

در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)).


ولادت و پرورش زينب(س)


درست ترين گفتار آن است كه سيدتنا زينب كبرى (س) در پنجم ماه 

جمادى الاول سال پنجم هجرى به دنيا آمده ، و تربيت و پرورش ‍ آن دره يتيمه و مرواريد گرانبها و بى مانند در كنار پيغمبر اكرم (ص) بوده ، و در خانه رسالت راه رفته و غذاي خود را از وجود مطهر زهراي مرضيه(س) تناول نموده و از دست پسر عموى پيغمبر، اميرالمؤمنين (ع) غذا و خوراك خورده و نمو نموده (نمو قدسى و پاكيزه) و با سعادت و نيكبختى ، پرورش يافته (پرورش روحانى و الهى) و به جامه هاى عظمت و بزرگى به چادر پاكدامنى و حشمت و بزرگوارى پوشيده شده ، و پنج تن اصحاب كساء به تربيت و پرورش و تعليم و آموختن و تهذيب و پاكيزه گردانيدن او قيام نموده و ايستادگى داشتند و همين بس است كه مربى و مؤدب و معلم او ايشان باشند. هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤمنين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا (ص) جلو نمى افتم .در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، 

اميرالمؤمنين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم . در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت :

نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد! خداوند بزرگ اين نام را براى او برگزيده است . بعد مصايب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم (ص) گريست و فرمود: هر كس بر اين دختر بگريد، همانند كسى است كه بر برادرانش حسن و حسين گريسته باشد.


کاش

کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود ، و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم.

11 ماه گذشت

11 ماه گذشت بعضی ها دلشون شکست....
بعضی ها دل شکوندن.....
خیلی ها عاشق شدن .......
خیلی ها تنها موندن .....
خیلی ها از بینمون رفتن ....
خیلی ها بینمون اومدن...
گریه کردیم خندیدیم زجرکشیدیم....
وزندگی برخلاف ارزوهامون گذشت...
تقریبا 6 روزمونده .6 روز از همون خاطره ها .
آرزودارم نوروزی که پیش رو دارید

 آغاز روزهایی باشد که آرزو دارید...

نامه ای برای آن‌ها که مرا می خوانند:

من هستم... هنوز زنده ام.
 نفس می کشم... 
هنوز پاییز ها دیوانه می شوم 
و بی هوا به سرم می زند تمام راه را تا خانه پیاده بیایم...
 هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم... 
تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم. 
اما هنوز هستم... هنوز عاشق بارانم... 
هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا... 
بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم... 
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم...
 دلم برای حیاطی  که نیست... 
مادربزرگی که نیست... 
برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود...
 می روم محله قدیمی... دست میکشم به روی دیوار... 
و قدم میزنم پیاده رو خانه مان را که دیگر نیست... 
سرم را بلند می کنم شاید عزیز پشت پنجره بیاید... 
شاید برایم گوجه سبز... زالزالک خریده باشد...
انار دانه کرده باشد... شاید عزیز صدایم کرده باشد و من نشنیده باشم...
آخ... تو نمیدانی چقدر دلم برای درد دل هایش پر کشیده...
 چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش برایش ببندم...
 چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند...
 نه پنجره ای نیست... عزیزی نیست...
 من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا  از یاد برده...
به سرم می زند به مریم زنگ بزنم تا صدایش را بشنوم...
 رفیقم... خواهرم...این دیوارها فراموش کردند
 خنده ها و دعواهایمان را... 
دلم می خواهد بزنم زیر آواز و باز مریم سرم داد بکشد...
 با هم بخندیم و صدای خنده هایمان آنقدر بلند شود...
 که به خدا برسد... شاید دلش برای دردهایمان بسوزد...
چقدر خسته ام... 
دلم می خواهد بخوابم...
بر گردم... همه این راه را برگردم...
 درست انجا که مادر عصرها همه را صدا می زد...
زهرا.....مریم ...عصمت  ... محسن
دلم برای عصرانه هایش تنگ شده دلم برای درس خواندن های زهرا... شعر گفتن های مریم...
 دلم برای موهای مشکی و بلند مریم... 
دلم برای بالا رفتن از درخت انجیر تنگ شده... 
دلم می خواهد بخوابم  
بیدار شوم و ببینم تمام روزهایی که گذشت خواب بوده ام...
نه رفیق نگو میان گذشته ها جا مانده ام...
 گذشته پر از دردهایی ست که عمرم را برایش داده ام... 
مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟
! مگر می شود همه اش خندید؟! 
تو چه می دانی گاهی لبخند مثل زخمی ست که روی صورتت تیر می کشد...
نگران من نباش...زنده ام نفس میکشم... 
و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم... 
میگذارم چشم هایم ببارند...
 پاییز اگر دلت را سبک نکنی
 اگر با درخت ها با برگ های زرد با غروب سخت اش هم دردی نکنی..
 تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را حسی را گم کرده ای...
حالا رفیق آمده ام بگویم... 
خوبم. نفس می کشم... 
هنوز شعر می خوانم شعر می گویم می نویسم...
 اما این روزها  خلوت کرده ام...
 بی بهانه میگذارم چشم هایم ببارند...
 با صدای خش خش جاروی رفتگر...
 با صدای درویش محله... با صدای باد... با صدای باران...
 با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست...
 من با هر بهانه ای این روزها می بارم..
.و با هر برگ که از شاخه فرو می افتد میمیرم
 و با هر پرنده ای که می خواند زنده می شوم...
این نامه را نوشته ام که بدانی... من زنده ام... 
نفس می کشم... 
درد می کشم...اما بگذار آرام بخوابم... 
من خسته ام ...
برگرفته از یک وبلاگ با اندکی تغییرات 


ادامه نوشته


ادامه نوشته

عشق در قلمرو حیوانات

ادامه نوشته

به یاد داشته باش

اگر...

 

اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
 

زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی


اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی.


امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن

حکیمانه ها

حکیمانه 1 

پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...                             
 ديروز زيادي شلوغش کرده بودند
 او فقط فراموش کرده بود                                                     
از خواب بيدار شود ...!
زنده یاد حسين پناهی


  حکیمانه 2

 عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی

 

  حکیمانه3


دلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...

 



  حکیمانه4 


انسان های بزرگ دو دل دارند :

دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ...
پروفسور محمود حسابی >


حکیمانه5

  

دست های کوچکش

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند....



حکیمانه6

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:

مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!


حکیمانه7 

 

در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردساااااال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساااااااااااااا ­ااااااااده


حکیمانه8 
قند خون مادر بالاست
دلش اما هميشه شور مي زند براي ما


  حکیمانه9 


اشک‌هاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد
دستانش را نوازش مي کنم
داستاني دارد دستانش

حکیمانه10

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

حکیمانه11

پیر مردی در جمعی گفت در طول عمرم از دو بوسه در حیرتم!
بعد همه خندیدند و هم همه شد و پرسیدند حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!
گفت :
اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !

دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شده اش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه ....


شعری که خیییییییییییییییییییلی دوستش دارم

بوی عیدی، بوی توپ بوی کاغذ رنگی

 بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ

 با اینا زمستونو سر می کنم یا اینا خستگیمو در می کنم

 شادی شکستن قلک پول 

وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد 

بوی اسکناس تا نخرده لای کتاب

 با اینا زمستونو سر می کنم

 یا اینا خستگیمو در می کنم

 فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه 

شوق یک خیز بلند از روی بته های نور

 برق کفش جفت شده تو گنجه ها

 با اینا زمستونو سر می کنم یا اینا خستگیمو در می کنم  

عشق یک ستاره ساختن با دولک 

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه 

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

 با اینا زمستونو سر می کنم یا اینا خستگیمو در می کنم

 بوی باغچه، بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه،

پی فانوس، توی کوچه

 گم شدن توی جوی لاجوردی،

 هوس یه آب تنی

 با اینا زندگیمو سر می کنم

 با اینا خستگیمو در می کنم

 با اینا زمستونو سر می کنم

 یا اینا خستگیمو در می کنم

شغلی که آرزوی خیلی از ماست



 

حضرت معصومه (س) را بیشتر بشناسیم

شناسنامه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام

نام مقدس: ‌فاطمه كبری

لقب شریف: ‌معصومه علیهاالسلام

پدر بزرگوارش: ‌حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام

مادر گرامی اش: حضرت نجمه خاتون

ولادت باسعادت: ‌اول ذی القعده الحرام 173 هـ.ق

محل ولادت: ‌مدینه منوّره

ورود به قم: 23 ربیع‌المولود 201 هـ.ق

هدف از مسافرت: ‌دیدار برادر خود ‌علی بن موسی الرضا علیه‌السلام كه در خراسان بود.

رحلت یا شهادت جانگداز: دهم ربیع‌الثانی 201 هـ.ق (بنا به قول معتبر)

سنّ مبارك: 28 سال

محل عبادتش در قم: بیت‌النّور (واقع در میدان میر «قم»)

پاداش زیارت آن حضرت: بهشت برین

 1- گران سنگی حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام

به گفته محدث بزرگ حاج شیخ عباس قمی و نویسنده کتاب قاموس الرجال در میان فرزندان امام موسی بن جعفر علیه‌السلام بعد از امام رضا علیه‌السلام حضرت معصومه علیهاالسلام برترین و گران‏سنگ‏ترین آنها به شمار می‏آید.

 2- موقعیت معنوی

امام رضا علیه‌السلام که در زیارتنامه حضرت معصومه علیهاالسلام در بزرگداشت و تجلیل آن حضرت او را دارای منزلت رفیع در نزد خداوند می‏خوانند و خواستار شفاعت خود، توسط آن حضرت در درگاه خداوندی می‏شوند.

 3- فقاهت

روزی گروهی از شیعیان به قصد دیدار امام موسی بن جعفر علیه‌السلام و پرسش سؤالات خود به مدینه آمدند ولی امام در مدینه حضور نداشتند. از این رو، سؤالات خود را مکتوب به خانواده آن حضرت تحویل دادند تا در سفر بعدی، پاسخ آنها را از امام بگیرند. حضرت معصومه علیهاالسلام خود پاسخ پرسشها را نوشته به آنها داد. این گروه، در بین راه با امام موسی بن جعفر برخورد کردند و پاسخها را به امام ارائه نمودند. امام ضمن تأیید پاسخ‏ها ابراز خوشحالی کردند.

 4- اهل حدیث(محدث)

در تاریخ اسلام به بانوان با فضیلت و صاحب حدیثی برمی‏خوریم که نام خود را در زمره محدثان ثبت کرده‏اند. حضرت معصومه علیهاالسلام یکی از زنان بزرگ اهل بیت در این زمینه است.

 5- تولد و وفات

حضرت معصومه علیهاالسلام در روز یکم ذی القعده سال 173 هجری قمری در شهر مدینه تولد یافت و پس از 28 سال زندگی پر برکت در جریان سفر به خراسان و دیدار با برادر بزرگوارشان امام رضا علیه‌السلام در شهر ساوه بیمار شد و سرانجام در روز دهم ربیع‏الثانی سال 201 هجری قمری در شهر قم به جوار حق تعالی شتافت.

 6- پدر و مادر

پدر گرامی حضرت معصومه علیهاالسلام امام هفتم شیعیان جهان امام موسی بن جعفر علیه‌السلام و مادر مکرمه‏شان نجمه خاتون از بانوان با فضیلت و اهل تقوا و مادر امام رضا علیه‌السلام می‏باشد.

امام رضا علیه‌السلام که در زیارتنامه حضرت معصومه علیهاالسلام در بزرگداشت و تجلیل آن حضرت او را دارای منزلت رفیع در نزد خداوند می‏خوانند و خواستار شفاعت خود، توسط آن حضرت در درگاه خداوندی می‏شوند.

7- زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام

از امام رضا علیه‌السلام نقل شده کسی که حضرت معصومه علیهاالسلام را با آگاهی به حق وی زیارت کند، شایسته بهشت می‏شود.

شاید یکی از حقوق و انتظارات آن حضرت به عنوان پیامدار دین و معنویت از زائران خود، تلاش آنها جهت تدارک یک سفرمعنوی و کوشش برای قرب بیشتر به آن حضرت از طریق کوشش برای اصلاح خویشتن و تقویت کمالات معنوی در خود باشد.

 8- تنها برادر تنی

امام رضا علیه‌السلام تنها برادر تنی حضرت معصومه علیهاالسلام است. مادر آن بزرگواران نجمه خاتون است. آنها تنها فرزندان این بانوی مکرم هستند. حضرت معصومه علیهاالسلام 25 سال بعد از تولد برادر گرامیش پا به عرصه وجود گذاشتند.

 9- مسافرت

حضرت معصومه علیهاالسلام به منظور دیدار برادر عزیز خود امام رضا علیه‌السلام با کاروانی متشکل از پنج تن از برادران و تعدادی برادرزادگان و گروهی دیگر، راهی خراسان شدند. در بین راه در شهر ساوه، آن حضرت بیمار شد. پس از آگاهی اهالی قم از ورود کاروان حضرت معصومه علیهاالسلام به ساوه، گروهی از آنان به این شهر آمدند و حضرت را با احترام به شهر قم بردند.

 10- محراب عبادت

هم اکنون محراب عبادت حضرت معصومه علیهاالسلام در زمان اقامت 17 روزه‏اش در شهر قم، به نام بیت‏النور موجود است و زیارتگاه مردم و دوستان آن حضرت می‏باشد.

 11- رحلت

حضرت معصومه علیهاالسلام در جریان سفر به خراسان و دیدار با برادر عزیز خود امام رضا علیه‌السلام در شهر ساوه مریض شدند. آنگاه به اتفاق نمایندگان اعزامی اهالی قم، وارد این شهر شدند و مورد استقبال گرم مردم این دیار قرار گرفتند. سرانجام پس از 17 روز بیماری در سن 28 سالگی به جوار رحمت ایزدی نائل آمدند.

در تاریخ اسلام به بانوان با فضیلت و صاحب حدیثی برمی‏خوریم که نام خود را در زمره محدثان ثبت کرده‏اند. حضرت معصومه علیهاالسلام یکی از زنان بزرگ اهل بیت در این زمینه است.

12- تشییع جنازه

پس از اعلام خبر رحلت حضرت معصومه علیهاالسلام مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را تشییع کردند و در محل فعلی حرم، که آن روز در خارج شهر بود و به موسی بن خزرج تعلق داشت با احترام زایدالوصفی دفن کردند.

 13- کرامات

تاکنون کرامات زیادی نصیب کسانی که حضرت معصومه علیهاالسلام را به شفاعت و توسل به درگاه خدا برده‏اند، شده است. و به احترام آن حضرت خداوند خواسته‏های آنها را اجابت کرده است که شرح آنها در جای خود ثبت و ضبط شده است.

 17- ثواب زیارت

در روایات چندی از قول ائمه اطهار علیه‌السلام؛ حضرت امام صادق علیه‌السلام، امام رضا علیه‌السلام و امام جواد علیه‌السلام بر زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام تصریح شده است و در روایتی زائر آن حضرت را در صورت معرفت حق او، سزاوار بهشت می‏داند.

 18- حرم و بقعه

پس از رحلت و خاکسپاری حضرت معصومه علیهاالسلام، میزبان آن حضرت، موسی بن خزرج، سایبانی از حصیر بر روی قبر ایشان نصب کرد که به مدت 100 سال این سایبان وجود داشت. پس از آن دختر امام جواد علیه‌السلام، قبه‏ای آجری بر روی آن ساخت. در سال 529 هجری قمری، شاه بیگدر، قبه‏ای مجلّل با کاشی کاری نفیس بر فراز آن ساخت. تا اینکه در سال 925 هجری قمری توسط شاه اسماعیل، بقعه کنونی بنا گردید.

 19- تحول شهر قم پس از ورود

شهر قم در اواخر قرن اول، با ورود تعدادی از شیعیان کوفه بتدریج مذهب شیعه را پذیرفت و به عنوان یک شهر شیعی معروف گشت. ولی با ورود حضرت معصومه علیهاالسلام به قم، فصل نوینی در اهمیت این شهر در گسترش اسلام و مذهب شیعه گشوده شده.

20- تحول حوزه علمیه قم پس از ورود

از اوایل قرن دوم شهر قم، محلی برای پاسخگویی به مسائل فقهی شیعه و مأمنی برای علویان، راویان، محدثان و فقهای شیعه بوده است. با ورود حضرت معصومه علیهاالسلام به این شهر، و قرار گرفتن مدفن آن بزرگوار در آن، زمینه گسترش بیشتر فرهنگ تشیع و فقه آل محمدصلی‌الله‌علیه‌و‌آله پدید آمد و بدنبال آن حوزه علمی ـ فقهی قم توسعه یافت و مرکزی برای نشر و اشاعه اسلام و مکتب شیعه گردید.

 برگرفته از سايت http://www.tebyan.net


خوب میدانم که روز وفات تو، روزتاریکی برای سرزمین قم بوده است، آسمانش، دل به هوای تو بسته بود و خاکش، به شوق قدم های تو نفس میکشید؛ اما ناگهان موج حزن و اندوه، در همه شهر جاری شد.

صویاتا

چهل حدیث از یازدهمین ستاره آسمان ولایت مان

1- پرهيز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»:
جدال مكن كه ارزشت مىرود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.

2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ.»:
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.

3- هلاكت در رياست و افشاگرى
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ يَمينًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ يَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِيّاكَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَةِ، فَإِنَّهُما يَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَكَةِ.»:
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پىرياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مىكشانند.

ادامه نوشته