دوری!

دوری!


آزمون دلهاست..!


یا دلتنگ میشوی


یا 


فراموش...



.....


کم سرمایه ای نیست ؛


داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند !


ولی ....


از آن بهتر داشتن آدمهاییست ،


که وقتی حالت را میپرسند ؛


بتوانی بگویی :


خوب نیستم ... !!


خدایا !!!!!!

خدایا !!!!!!

 

دلم باز امشب گرفته

بیا تا کمی با تو صحبت کنم

بیا تا دل کوچکم را

خدایا فقط با تو قسمت کنم

 

خدایا !!!!!!

 

بیا پشت آن پنجره

که وا می شود رو بسوی دلم

بیا پرده ها را کناری بزن

که نورت بتابد به روی دلم

 

خدایا !!!!!!

 

کمک کن که من نردبانی بسازم

و با آن بیایم به شهر فرشته

همان شهر دوری که بر سر در آن

کسی اسم رمز شما را نوشته

 

خدایا !!!!!!

 

کمک کن که پروانه شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش........مبادا بمیرد

 

خدایا !!!!!!

 

دلم را که هر شب نفس میکشد در هوایت

اگر چه شکسته

شبی می فرستم برایت


!!!!!

زخم های کهنه خیلی وقت است که خوب شده اند...




ولی "خوب"


با


"مثل روز اول"


فرق دارد!!!


باز هم شیرینی

امروز باز اعظم جون شیرینی داد البته میگه شیرینی روز تولدش هست 

ولیییییییییییییییییی فکر کنم یک خبرایی باشه 

این آبزیرکار که چیزی رو لو نمی ده 

جای حسنیه جون خیییییییییلی خالیه 

الان هم که داریم کیک تولد می خوریم 

ولی من خیلییییییییییی خسته ام خوابم می یاااااااااااااااااد

انشاء الله که اعظم جون هزار ساله بشی 

اندرحکایت سکوت

 
همیــشه سکــوت خــوب نیــست
 
گـاهـی خُــرد میشــوی زیـر بـار حــرفهـای نـگفتــه
 
غافــل از اینکـــه بـــه تـــو تـهمـــت بـی جنـبگــــی میــزننـــد ...

 

هشتمین زوج آوایی هم شیرینی دادن

امروز مرضی جون و موسوی نامزد شدن

 و در یک اتفاق بسیار غیرمنتظره شیرینی دادن 

الان هم موسوی نشسته با ولع شیرینی می خوره 

الهی که هفتادمین سالگرد ازدواجشون رو جشن بگیرن 


ما چقد زود باوریم!

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!

دفترکار خلاقانه

تولد گل زری جون


گل زری جون تولدت مبارک 
بعد از ظهر بیا مهدیه بر تو یک کادو خوشکل مخرم 
وای به حال تو اگر بنیه دگه خود تو حرف نخوم زد 
و یاد تو بشده که تو هم تولد مو ره تبریک گویی 
هرچند از او هوش و حواس تو خو انتظار زیاد نمشو دشته بشم 
حال بینم اول مرداد چه کار خی کرد 
انشاالله هزار و پانصد و چهل و نه ساله شی نه بیشتر نه کمتر!!!!!!!!


...

زیر نور مهتاب
لابه‌لای گلدان
خواندن جیرجیرک
و نسیمی که کنار گل‌هاست
همگی راوی یک خلقت زیبا و قشنگ
همه باور دارند
که چه‌قدر خالق زیبایی‌ها
خود زیباست
تو بیندیش به راز خلقت
صبح و ظهر و شبِ تار
سجده شکر بکن
در کنار هستی
ذکر تکبیر بگو

,

"مرضیه دین‌دوست، سبزوار"

وجود من

در وجود من احساسی که مرا به اوج می‌رساند
نگاهم را به آسمان می‌برد
قلبم را به تپش می‌اندازد
دستان من، اگرچه بی‌حرکت
ولی شوق نوشتن دارد
می‌خواهد با قلم خدا همراه باشد
ابر را تکان دهد و جهان را بپیماید
با مداد سیاه روی غم‌ها خط بطلان بکشد
گل زیبایی می‌کشم
تا دل کسی تنها نباشد
من با قلم امید، اوج را ترسیم می‌کنم
من به اوج رسیده‌ام


"فیروزه علیدادی از اصفهان"

حرف های ابریشمی












آلاسکا رو یادتون میاد؟!


حسنیه با انگشتر آمد

امروز حسنیه جون با یک انگشتری خوکشل اومد البته با نیم ساعت تاخیر

هنوز شیرینی نرفته بخره ولی منتظره خوشه باز شه 

الان هم چسبیده به کارش و لبخند رو لبش 

انشاءا... خوشبخت باشه 

یک جین بچه هم بیاره 

مظلومیت حضرت علی

امیرالمومنین علیه السلام در سحر آن روزی که ضربت خورد فرمودند :

نشسته بودم خوابم برد ، در عالم رویا پیغمبر را دیدم ، گفتم : یا رسول الله  چه دشمنی ها و کجی ها از امت به من رسیده ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : نفرین کن

امیر المومنین عرض میکند ، خدایا این مردم را از من بگیر جمعیتی بهتر از این ها به من بده ، و مرا از این مردم بگیر مثل خودشان به آنها بده.


بحار جلد 42 صفحه

226 

لیاقت

لیاقت میخواهد

بودن در قلب دخترکی که


تمام دنیایش حرف های نزده اش است....

بعضی ها

حالا که فکر میکنم

میفهمم


بعضی ها


همان بعضی ها بمانند


خیلی بهتر است ...


آدمها لالت میکنن...


بعدهی میپرسند...



چراحرف نمیزنی؟؟!!



این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست...

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوشبو،


که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،


نه این صداقت حرفی،


که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست


نه هیچ چیز


مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند


و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد.

عشق می‌داند





کوچک باش و عاشق ...

که عشق می‌داند،

آئین بزرگ کردنت را ...

این روزها

در من دختری زندگی می کند ، که هر روز ، حرف به حرف الفبای زندگی را مرور می کند ؛ می خواند و می نویسد و باز به حرف اول می رسد ؛ حرفی که سرآغاز حیات اوست .
دختری که گاهی مثل خواب یک نوزاد ، آرامِ آرام است ؛ و گاهی ترس و نگرانی و احساس ناامنی از دورترین فاصله از چهره اش پیداست .

درون من دختریزندگی می کند که همواره ناگفته هایش بیش از گفته هاست ؛ ولی یک وقت هایی دلش می خواهد با کسی همدل و هم آه حرف بزند ... اما باز خودداری می کند ؛ و خود را به تحمل و شکیبایی می خواند ؛ و حرف هایش را برای همیشه در تاریکخانه ی ذهنش پنهان می کند .

دختری که منم ... و گاه خسته ترین شکل حیات را تجربه می کنم . انگار دستی ستاره ها را ، رنگین کمان را از آسمان کودکی ام دزدیده ... کودکی که ماه را به موهایش سنجاق می کرد و با دستانی باز ، میان سبزه ها می دوید و شعاع نور را که از لا به لای شاخه های درختان می تابید ، با عشق بغل می کرد .

این روزها ، دختری در من نفس می کشد که تپش های زندگی را سخت لمس کرده است ؛ و حال تمام وجودش قلبی شده که تیر می کشد ... انگار در جانِ من ، چیزی از جا کنده شده و جای آن  ، زخمی هر روز و هر ساعت نمک سود می شود ... نفسم بند می آید از سوزشش ... کجاست نفسی مسیحایی تا رهایم کند ؟!

این روزها حالِ درختی را دارم که تمام شکوفه هایش را برف زده . چه جدال نابرابری ! ... اما با این همه ، باز هم دلم اردیبهشتی تمام عیار می خواهد . اردیبهشتی که شش دانگش سبزی و طراوت و تازگی و مهر باشد .

دلم تنگ شده برای خودم ...

هنگامی که عشق


ادامه نوشته


مسافر بهشت....



مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌كشد تامرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند…!

پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ ریختند و به شدت تشنه بودند. در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی باسنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود كه آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخیر، اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟"

دروازه‌بان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."

- "چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."

دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چقدر دلتان می‌خواهد بنوشید."

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز كشیده بود وصورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: " روز بخیر!"

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره كرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر كه می‌خواهیدبنوشید.

مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت!

- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "

-  كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌كنند!!! چون تمام آنهایی كه حاضرندبهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا می‌مانند...

بخشی از كتاب "شیطان و دوشیزه پریم "  اثر پائولو كوئیلو

گاهی وقتا


گاهی وقتا باید وایسی وفقط رفتنا رو تماشا کنی و با لبخند

بدرقشون کنی تا کسی از درونت چیزی نفهمه که همه چیز

برعلیهت شورش کردن با خبر نشه

خاصیت دعا

بهترين لحظات زندگي


عاشق شدن

 .آنقدر بخندي كه دلت درد بگيره

بعد از اينكه از مسافرت برگشتي ببيني

هزار تا نامه داري

 براي مسافرت به يك جاي خوشگل بري

به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي

به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي

آخرين امتحانت رو پاس كني

كسي كه معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت

مي خواد ببينيش بهت تلفن كنه

براي خودت تو آينه شكلك در بياري و

بهش بخندي !!!

تلفن نيمه شب داشته باشي كه ساعتها هم

طول بكشه

بدون دليل بخندي

بطور تصادفي بشنوي كه يك نفر داره

از شما تعريف مي كنه

از خواب پاشي و ببيني كه چند ساعت ديگه

هم مي توني بخوابي !

آهنگي رو گوش كني كه شخص خاصي رو به ياد شما

مي ياره

عضو يك تيم باشي

از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه كني

دوستاي جديد پيدا كني

وقتي "اونو" ميبيني دلت هري

بريزه پايين !

لحظات خوبي رو با دوستانت سپري كني

.كساني رو كه دوستشون داري رو خوشحال ببيني

يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و

ببينيد كه فرقي نكرده

عصر كه شد كنار ساحل قدم بزني

 يكي رو داشته باشي كه بدونيد دوستت داره

يادت بياد كه دوستاي احمقت چه كارهاي

احمقانه اي كردند و بخندي

و بخندي و ....... باز هم بخندي

 اينها بهترين لحظه‌هاي زندگي هستند

قدرشون رو بدونيم

زندگي يك هديه است كه بايد ازش لذت برد

نه مشكلي كه بايد حلش كرد

چاپلين مي گويد :

وقتي

زندگي 100 دليل براي گريه كردن

به تو نشون ميده

تو 1000 دليل براي خنديدن

به اون نشون بده




گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛

به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!


بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بیقرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی ...

من سوگوار نبودنت نیستم

من شرمسار این همه تحملم !