امتحان دادن دهه شصتیا...!


تبلت ما دهه شصتیا!

هر چی آرزوی خوبه مال تو!

خدایا! مرا ببین! تنها به خاطر آرزوها و امیدهایم به درگاه تو آمده ام.

سپاس، از آن ِپروردگار آرزوها و امیدهاست. خداوند مهربانی که هر قدر از او بخواهیم، خسته نمی شود و هرقدر عطا کند، از اقیانوس بی کران نعمت هایش کاسته نخواهد شد. 

خداوندا ! درهای رحمت تو همواره به روی خواهندگان باز است 

و دست عطایت گشاده. بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ می دهی و اگر خالصانه آرزو کنند، می بخشی. امشب اما شب دیگری است؛ شب آرزوهاست. امشب، من تمام دعاها و آرزوهای عمرم را یک جا به درگاهت آورده ام. امشب، در پی آنم که به اندازه یک عمر از تو طلب کنم.

تو تنها کسی هستی که وقتی آرزوهایم را با او در میان می نهم، احساس خفت و حقارت نمی کنم. تنها تویی آن که دوست دارم تمام غم هایم را برایش مو به مو شرح دهم. تو هرگز به آرزوهایم نمی خندی. هرگز حاجت های مرا به سخره نمی گیری. مرا به خاطر آرزوهایم تحقیر نمی کنی. من در حضور تو حتی از 

کوچک ترین آرزوهایم چشم نمی پوشم. از رؤیاهای خویش هر قدر پیش پا افتاده در حضور تو شرمگین نمی شوم. همه را، همه را برای تو می گویم. همه رؤیاهایم را، خواسته هایم را، هر قدر کوچک، هر قدر هم که کودکانه، به تو می گویم.

تو به من آموخته ای خواستن و طلب کردن را؛ که همیشه 

نیکی ها را طلب کنم؛ که تنها از تو بخواهم و از غیر تو هیچ نخواهم. پروردگارا ! گنج های تو نامتناهی است و هرقدر عطا کنی، کاستی نمی یابد. پس، از تو روزافزون طلب می کنم و تمام خیرها و خوبی ها را یک جا از تو می خواهم.

خدایا! کمکم کن تا آرزوهایم شایسته و روا باشند. کمکم کن بهترین ها را آرزو کنم. من با آرزوهای خویش زنده ام. 

یاری ام کن آرزوهایم ارزش خواستن و با آنها زندگی کردن را داشته باشند. به من بیاموز چیزی را آرزو کنم که تو دوست 

می داری، چیزی را طلب کنم که مرا به تو نزدیک تر سازد. به من بیاموز در راه رسیدن به آرزوهایم صبور باشم و تن به قضا و قدر تو بسپارم. بیاموز که برای کسب نیکی ها، شکیبایی پیشه کنم. در راه استجابت دعاهایم، هرگز نا امید نشوم و هرگز در مهر تو تردید نکنم. خدایا! مباد ابلیس در آرزوهایم مرا راهبر شود. مباد دل به وعده های دروغ او ببندم و وعده های راستین تو را از یاد ببرم. مباد هنگام دل بستن به لطف تو، او مرا از وعده هایت ناامید کند. مباد تأخیر در رسیدن به آرزوهایم، رشته الفت مرا از تو ببرد و دوستی ام را با شیطان محکم کند. کمکم کن خالق مهربان!  هرگز صبر و امیدم را از دست ندهم و هرگز به درگاه تو جز با خوش بینی روی نیاورم. خدایا ! مرا به آرزوهایم برسان. 


دوستان محترم دو تا آزمون سرنوشت ساز در پیش دارم لطفا امشب که شب آرزوهاست برای این دو آرزوی من هم خیییییییییییییییییییییلی دعا کنید


"آرزوی قاصدک"

 
 

 
"دعاي قاصدكها خوشبختي آدمهاست ،برايتان آرزوي يك دنيا قاصدك دارم"


 

بگو سییییب….


12

1

2

ارزش حجاب چقدره؟


یه دختر آمریکایی بود که مسلمان شده بود،
وقتی در مورد خطری که تهدیدش میکنه (بخاطرحجابش) سئوال کرد،

بهش گفتند میتونی تقیه کنی و بخاطر حفظ جانت و امنیتت حجابت رو برداری، هیچ اشکالی هم نداره
گفت: اگه بخاطرحجابم جونم رو از دست بدم شهید حساب میشم،

گفتند آره

گفت حجابم رو برنمیدارم، وکیفشو برداشت و با لبخندی وارد شهر شد

حدیث عجیبی از امام رضا(ع)


 
امام رضا(ع) در کلامی شریف و البته طولانی از امام سجاد‌(ع) نقل می‌فرمایند: اگر دیدید کسی اهل نماز و روزه است، گناه نمی‌کند و کارهای خوب هم انجام می‌دهد، عجله نکن، گولش را نخور، ممکن است عُرضۀ گناه کردن نداشته باشد.
به گزارش جهان به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران، می‌فرماید: اگر کسی عرضۀ گناه کردن داشت، اما گناه نمی‌کرد، آرام باش، فریب نخور، ممکن است گناهی را ترک می‌کند، اما مرتکب گناه دیگری می‌شود. زیرا شهوات مردم مختلف است؛ یکی شهوت مال دارد، اما شهوت جنسی ندارد، یکی شهوت جنسی دارد، اما حرام نمی‌خورد.

 

سپس می‌فرماید: اگر کسی هیچ گناهی نکرد، عجله نکن، گولش را نخور، ممکن است عقل درست و حسابی نداشته باشد. بعد می‌فرماید: اگر کسی عقل درست و حسابی هم داشت، فریب نخور، ببین آیا هوای نفسش مسلط بر عقلش است، یا عقلش مسلط بر هوای نفس است؟

 

حضرت در انتهای بحث مثال می‌زند و می‌فرماید: مانند کسی که حبّ‌مقام دارد، یک دفعه‌ای با یک هوس و هوای حبّ‌مقام، کلّ مراتب ایمانی قبلش را نابود می‌کند. حدیث عجیبی است. امام علیه‌السّلام در ادامه می‌فرماید وقتی به چنین آدمی می‌گویی: «إتَّقِ الله»؛ از خدا بترس، ناراحت می‌شود. «اَخَذَتهُ العِزَّة»؛ به غرورش برمی‌خورد، می‌گوید «به من می‌گویی با تقوا باشم؟ تا حالا کسی از من گناه ندیده.» بعد امام(ع) می‌فرماید: اینها دیگر آدم هم نمی‌شوند و دچار لعن خداوند می‌شوند.( وسائل الشیعه، ج 8، ص 317)

امروز یک پیامکی از حوزه هنری ارسال شد که خیییییییییییییییییلی زیاد زیبا بود

اگر سرابی دیدی.... وانمود کن سیرآبی! نگذار به دروغش افتخار کند.... 

ولی حیف که پیامک دیر به دستم رسید...


دروغ....



برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث 
میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .

حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان
 چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم

بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ
 جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره  وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .



دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات

 اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .

دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است
 
مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است 

کلاه گذاشتن سر مرگ


نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیارهتوی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفتمرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !نتیجه اخلاقی:سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت… الا سر مرگ….سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره… بیاییم با زنده ها هم …منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم
که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
 

صدای مامانم چقدر قشنگه .....

Join Gevo Group
دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می‌گشتم که مامان صدا زد .... جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر. اصلا حوصله نداشتم گفتم من که پریروز نون گرفتم. مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان هیچی نون نداریم. گفتم چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟ مامان گفت می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم. مامان اصرار کرد سنگک بخر، قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت بس کن تنبلی نکن مامان حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم. دیروز هم کلی برای خرید بیرون از خونه علاف شده بودم. داد زدم من اصلا نونوایی نمیرم. هر کاری می‌خوای بکن!
داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست. با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلا انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلا حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. کاش اصلا با مامان جر و بحث نکرده بودم و خودم رفته بودم. هنوز هم فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد.
سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد می‌کرد. نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که می‌اومدم تصادف شده بود. مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
گفتم نفهمیدی کی بود؟
گفت من اصلا جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. یاد خواب دیشبم افتادم. فکرم تا کجاها رفت. سریع لباسامو پوشیدم و راه افتادم دنبال مامان. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم اما تا اونجا یک ساعت راه بود و بعید بود مامان اونجا رفته باشه هر طوری بود تا اونجا رفتم، وقتی رسیدم، نونوایی تعطیل بود. تازه یادم افتاد که اول برج‌ها این نونوایی تعطیله. دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره. اما انگار چاره‌ای نبود. به خونه برگشتم تا از خواهرم محل تصادف رو دقیق‌تر بپرسم.
دیگه دل تو دلم نبود. با یک عالمه غصه و نگرانی توی راه به مهربونی‌ها و فداکاری‌های مامانم فکر می‌کردم و از شدت حسرت که چرا به حرفش گوش نکردم می‌سوختم. هزار بار با خودم قرار گذاشتم که دیگه این اشتباه رو تکرار نکنم و همیشه به حرف مامانم گوش بدم وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و با تمام نگرانی که داشتم یک زنگ کشدار زدم. منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که داد زد بلد نیستی درست زنگ بزنی .....؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه ..... یه نقس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر و با خودم گفتم قول‌هایی که به خودت دادی یادت نره.

اولین روزنامه نگار زن ایران که بود؟


زنی که استکان‌های نقره‌اش را خرج انتشار روزنامه کرد

ادامه نوشته

خداااااااااااااااااااااااااااا

خدایا دلم یک خواب عمیق می خواد حتی برای یک ساعت 

تا از یاد ببرم همه واقعیت های تلخ را 

خدا پس کی همه چی آروم می شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

زن بودن

زن بودن کار مشکلی است


مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی


مثل یک مرد کار کنی


مثل یک دختر جوان به نظر برسی


و همانند یک خانم مسن فکر کنی


روز زن بر همه اسوه های صبر و استقامت مبارک

بــچـه کـه بـودیــم  

.

.

.

ادامه نوشته