منم انسان
نبودم هیچ کسری نیست
بودم نیز افزون نیست
من فقط یک نور ناچیزم
میان سال های نوریِ بی انتها و دور
که از تاریکی شب نور می گیرد
منم انسان
اختلاط خوب و بد در باوری محکوم
و تردیدی
میان انتخابی از سر اجبار
یا جبری که باید انتخابش کرد
چه امیدی به دانایی
که از نادانی خود سر به دیوارم
چه امیدی به تاریخی که می دانم
سراسر با دروغ و ننگ بنوشتند
و در هر خط آن پستی نمایان است
نگاهم خیره بر ابری که می شوید شب مهتاب را با قطره های اشک
شب بیهودگی را جشن می گیرم رابین
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۱ ساعت 19:0 توسط خبرنگار
|
بارالها